جدول جو
جدول جو

معنی لب بداه - جستجوی لغت در جدول جو

لب بداه
لبریز کرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ دَ / دِ)
تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ. (صحاح الفرس). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). تب لرزه. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) :
چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد
که گویی گرفته است تب باده او را.
غضائری رازی (از فرهنگ جهانگیری).
مباد دشمن خسرو و گر بود بادا
همیشه در یرقان از بلا و تب باده.
شمس فخری (از لسان العجم شعوری).
به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم بنظر آمده است. (برهان). در جهانگیری و برهان چنین آورده اما رشیدی تب یازه تصحیح کرده بمعنی تبی که در آن خمیازه و کمان کشی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
به لغت تنکابنی چکی لک ترکی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
ساکت. خاموش:
تا توی لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس.
نظامی.
در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟
لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقۀ خون نشسته دانی چونم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب بسته
تصویر لب بسته
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن، لبریز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی